اگر زودتر یاد گرفته بود که احساسش را کنترل کند این همه سختی نمیکشید . اگر یاد گرفته بود به میزان معینی دوست بدارد . به میزان معینی محبت کند . به میزان معینی برایش بمیرد . به میزان معینی دلش بخواهد که او هم دوستش بدارد . به میزان معینی زندگی کند . اگر یاد گرفته بود این میزان معین را ، هیچ وقت کارچشم هاش به اینجا نمیکشید . این را من نمیگویم . این را همه ی منطقدانان عالم میگویند . خلاف نظر شاعرها . خلاف نظر عاشق ها . شاعرها معتقدند باید دست و بال احساس را باز گذاشت . آنقدر که احساس بتواند تا حد ّ ِ مرگ ! برای یک نفر به تکاپو بیفتد . قلب را بدواند . چشم را بگریاند . زانو را بلرزاند . کمر را خم کند...
اگر زودتر نظریه ی عشق را رد میکرد و به نظریه ی منطق دانان میرسید الان این وضعش نبود .
آدم ها وقتی میخواهند باهم تعامل کنند باید عقایدشان را باهم چک کنند . ببینند اول به قلب ایمان آورده اند یا به عقل . ببینند برای خدا هم عاشقانه سجده میکنند یا عاقلانه . کسی که عاقلانه به سجده میرود ، از ترس دوزخ است و از رغبت به بهشت . اما کسی که عاشقانه به سجده میرود ... دلش تنگ ِ کسیست ...
از کجا به اینجا رسیدم ؟ چه میگفتم ؟ ...
حوصله ی ادامه دادن ندارم . . .
بیخیال .
Design By : Pichak |